هنوزوقتي صداي خش خش برگ هاراميشنوم برميگردم وبه پشت سرم نگاه ميكنم دلم براي امدنت لك زده است انگارپاياني نداردانتظار ان روز كه پيمان عشق بستيم رابياد دارم ان روزسردپاييزي كه حرفهاي توگرمم ميكرد كه صادقانه ميگفتي دلم برايت تنگ شده است وقتي به چشمانت نگاه كردم حس كردم مي خواهي بروي به چشمانم اعتمادنداشتم ولي به دستهاي تواعتماد داشتم اماامروز كه دستانم رارهاكردي ديگر حتي به مدادم هم اعتمادندارم كه غم هايم رابركاغذ دل نفاشي كنم000000
نظرات شما عزیزان:
|